سنت از نگاه نصر حقيقتي است كه منشاء الهي داشته و از طريق پيامبران و اوتاد به بشر آشكار ميشود و هستي انسان به خودي خود تنها پاسخي به خداوند است. نصر انسان بودن را ايستادن در محضر خداوند ( اعم از آگاهانه و غیر آگاهانه) می داند.
در اندیشه دکتر نصرانسان حقيقي بودن مستلزم آگاهي كامل از هويت خويش است و معتقد است كه راههاي طي شده فلسفه جديد به بن بست رسيده و باید به احياي حكمت خالده در اين زمان پرداخت.
ایرادی که بر سنت گرايي دکتر نصر وارد می باشد اين است كه چگونه وی معتقد است كه سنت هم در اسلام و هم در اديان موجود دنيا وجود داشته و چگونه ميخواهد ميان عرفان اصيل اسلامي و شريعت محور با عرفانهاي فاقد شريعت و معتقد به تناسخ و ويژگيهاي ديگر متعارض با اسلام راجمع نموده و ريشه همه آن را حكمت خالده و سنت بداند.
1) شريعت بي رمق
وي در باب شريعت بیان می دارد كه مركزيتي در دين اسلام دارد و مسلمان كسي است كه حقانيت شريعت را پذيرفته ولو آنكه نتواند به همه احكام وتعالیم آن عمل كند و معتقد است كه شريعت نه تنها شامل موضوعات زندگي ديني شخصي ميشود بلكه همه وجوه فعاليت و حيات بشري نظير ابعاد اقتصادي، اجتماعي و سياسي را در بر ميگيرد كه به مباحث اخلاقي، حقوقي و معاملاتی، اجتماعي و اقتصادي اسلام و فرمايش امام علي (ع) به مالك اشتر اشاره ميكند.
سنت گرايان معتقدند بشر و دین از همدیگر انتظار متقابل دارند انتظار بشر از دين ارشاد به سوي رستگاري انسان است كه با معرفت به حقيقت و نحوه رسيدن به آن همراه است و متقابلا" دين نیز از بشر انتظار دارد كه امر قدسي را پذيرفته و در مقابل هر واحد هستي بخش تسليم گردد.
نصر با تغيير دين مخالف است مگر آنكه شخصي بخواهد از دين كاذب به دين حق روي آورد. او معتقد است دين با نهادهاي سياسي ارتباط نزديك داشته و تغيير دين خيانت به جامعه است.
او معتقد به خاتميت دين اسلام بوده و اذعان ميدارد كه تا پايان تاريخ، پيامبر به معني نبي مرسل و دين جديدي نخواهد آمد. اسلام بدليل برخورداري از جنبههاي عقلي و معنوي بويژه عرفان بيشترين سهم را در جذب مخاطبان داراست.
این جمله نصر که خداوند دستور صريحي براي تشكيل یک نهاد سياسي واحد در قرآن صادر نكرده است جاي انتقاد دارد زيرا با اصول حاكم بر سياست در قرآن و روايات فراوان اهل بيت در باب « احكام الولاه» ميتوان به نظام سياسي اسلام دست يافت كه البته اين جمله نصر برگرفته از گرايش زياد او به تصوف و معنويت و عدم تفكر و انديشه در باب سياست و نظام سياسي اسلام است. البته وی با سكولاريسم مخالف است و به ارتباط دين و سياست تاكيد دارد و نظام سلطنتي را به جاي نظام ولايت فقيه می پذیرد. او با تفسير غرب از اسلام مبني بر اینکه دين شمشير است مخالف بوده و جهاد را به معناي دفاع از دارالاسلام و جهان اسلام در برابر تهاجم نيروهاي غير مسلمان ميداند. در مجموع می توان گفت که وی سنت گرا و معنويت گرا بوده و بحران معنويت دنياي مدرن دغدغه اصلي اوست و به اندازه ای که به مباحث معنويت می پردازد وارد موضوعات اجتماعي و سياسي اسلام نميشود.
2) نظريه سلطنت ديني
از جمله ديدگاههاي سنت گرايي نصر پذيرش سلطنت است و پذيرش اين تفكر را علاوه بر اهل سنت به تشيع نيز نسبت ميدهد در صورتي كه هيچ فقيه شيعه به لحاظ معرفت ديني نظام سلطنت را نميپذيرد و خلافت و سلطنت را نامشروع ميدانند از جمله شيخ مفيد كه اجراي حدود و احكام اسلام را از ناحيه سلطاني مي داند كه از طرف خداوند منصوب شدهاند كه شامل امامان (ع) و كساني هستند كه از طرف آنان منصوب شده باشند( فقهاي شيعه) چنين ديدگاهی را ميتوان در شخصيتها و فقها و علمائي چون ديلمي، ابن براج، محمدبن ادريس حلي، فيض كاشاني، شيخ انصاري، علامه بحرالعلوم و آيت الله بروجردي مشاهده كرد.
نصر با اشاره به پذيرش سلطنت يا پادشاهي در آثار اوليه امام خميني (ره) قبل از طرح ايده «حكمت ولايت فقيه» بدنبال مشروعيت بخشيدن به سلطنت است كه اين نسبت به امام (ره) نادرست است زيرا امام (ره) معتقد بود فقهاي شيعه با وجود نامشروع بودن حكومت به دليل مصلحت سكوت كرده و گاهي همكاري هم ميكردند تا منافع اجتماعي و ديني تامين شود مانند امام علي (ع) كه عليرغم غصبی دانستن خلافت، با خلفاء نيز همكاري ميكرد. بعنوان مثال درجنگ با روم به ابوبكر كمك كرد و به ارشاد خليفه دوم ميپرداخت.
از انتقادات دیگر وارده به دکتر نصر این است که وی قيام امام خميني (ره) را برگرفته از عرفان او ميدانست در حاليكه علاوه بر عرفان و تصوف عملي، فقه امام نيز در حكمت سياسي و قيام او نقش داشت.
3) نظريه وحدت اديان
دکترنصر به نظريه وحدت دروني و كثرت بيروني اديان معتقد است و با بررسي اديان مختلف به اين نتيجه ميرسد كه تمامي اديان داراي حقيقتي مطلق بوده اما تجليات و اشكال گوناگون دارند و هر يك از تجليات مخصوص همان جامعه خاص ديني است كه براي هدايت آن نازل شده است.
انتقادي كه به اين نظريه نصر وارد است اين است كه چگونه ميتوان جامعيت اسلام را براي تمامي انسانها در تمام زمانها پذيرفت و هم اديان ديگر را نيز تجليات الهي بدانيم. از طرفي تفاوت باطني اديان كمتر از تفاوتهاي ظاهري آنها نبوده و نميتوان بر وحدت دروني اديان معتقد بود.
4) كثرت گرايي ديني
كثرت گرايي ديني كه دكتر نصر به آن اعتقاد دارد به اين معناست كه ذات مطلق خداوند در اديان مختلف به یک صورت تجلي نيافته و اين مساله زمینه وجود كثرت اديان الهي و بشري و حتي اديان تحريف شده و اديان بت پرست را فراهم ساخته است و حقيقت كل اديان مختلف زماني به صورت اسطورهاي و زماني به شكل يكتاپرستي مجرد ظاهر ميشود و به اين ترتيب به نظريه كثرت گرايي ديني معتقد است.
او بيان ميكند كه بين اديان وحدت متعالي وجود دارد اما در عالم صور و تعينات است كه حقيقت رنگ و كثرت به خود ميگيرد و بدون آنكه وحدت از بين برود ميتوان در عالم كثرت از قرابت اديان مختلف صحبت كرد مانند اعضاي يك خانواده يا مانند نور آفتاب كه به منزله رمز حقيقت متعالي اديان است. زيرا نور در اثر شكسته شدن به رنگهاي مختلف تقسيم شده كه همگي نور هستند اما يكي سبز است و ديگري زرد و. . . در صورتيكه نميتوان منکر نور واحد بيرنگ شد كه توسط چشم قابل رویت است.
هم چنین او با پيروان نسبيت كه اديان را نسبي و ساخته و پرداخته جامعه بشري ميدانند و با آنانكه تنها دين خود بر حق دانسته و اديان ديگر را خالي از حقيقت ميدانند مخالف است.
تفاوت دكتر نصر و جان هيك ( و به یک معنا دکتر سروش) در مساله پلوراليسم (كثرت گرايي اديان): هر دو به كثرت گرايي اديان اعتقاد دارند اما در رويكرد با هم اختلاف دارند. رويكرد نصر در مساله كثرت گرايي اديان، فلسفه و هستي شناسي جاودان است اما رويكرد هيك بر مبناي معرفتشناسي كانت است. هيك تجليهاي مختلف حقيقت ديني را نوعي واكنش انساني به حضور الهي ميداند ولي دكتر نصر تجليهاي مختلف را بيانات الهي در برابر اوضاع و احوال انساني گوناگون ميداند و نميپذيرد كه اديان مختلف (تجليات حقيقت) واكنشهاي انساني به ذات حقيقت ميباشند.
او حتي تفاوت ديدگاه قرآن و ديدگاه مسيحيت در خصوص عيسي مسيح را بر مبناي حكمت خالده تفسير ميكند كه برداشت مسيحيان از عيسي مسيح جنبهاي از تجليات حق و مشيت الهي بوده و دو توصيف مختلف مسيحيان و اسلام را دو تجلي متفاوت حق تعالي ميداند و مشكل معرفتشناختي و منطقي ندارد زيرا او تنوع اديان را يك مساله ما بعدالطبيعي و هستي شناختي ميداند. البته با استناد به آيات قرآن نميتوان به حقانيت اديان مختلف شرقي و غربي تحريف شده اعتقاد داشت زيرا نه تنها كثرت گرايي با آموزههاي قرآني ناسازگار است بلكه طبق اين نظريه تمامي تفاوتهاي اجتماعي بشري را بايد از تجليات الهی بدانيم و همانند نظريه سنت گرايان كه معتقدند اديان و تجليات الهي استمرار دارند مدرنيته نيز تجلي حق است زيرا استمرار پيدا كرده است و حتی تمامي اديان ساختگي مانند آئين سيك (تلفيق دو دين اسلام و آئين هندو) را بايد پذيرفت.
از جمله آياتي كه ميتوان در رد پلوراليسم ديني اشاره كرد آيه 33 سوره توبه است كه ميفرمايد: هُوَ الذي ارسَلَ رسولَهُ بالهُدي و دين الحق لِيظهرهُ عُلي الدين كُلهِ و لُوكَرِه المُشرِكون: او كسي است كه پيامبر خود را براي هدايت مردم فرستاد با ديني درست و بر حق تا او را بر همه دينها پيروز كند هرچند مشركان را خوش نيايد.
5) علم مقدس
از ديدگاه نصر، معرفت امري قدسي است و با حق رابطه مستقيم دارد و انسان براي دستيابي به خودآگاهي مطلق بايد از وحي بهره گيرد. او معتقد است علوم سنتي با اديان وحدت نظر دارند اما علوم جديد نه تنها درك ديني و فلسفي از نظام طبيعت را در غرب به افول كشانيد حتي علوم سنتي را از ميان برد. او به پيوند جهان بيني ديني با علوم سنتي اشاره كرده و معتقد است با ظهور علم جديد و بروز رنسانس و انقلاب علمي زبان گفتگو و پيوند ميان علم سنتي و دين از بين رفت. گرچه جريان سنت گرايي بر علم قدسي تاكيد دارد اما مخالف علم جديد هم نيست و معتقدند علم جديد بايد در جايگاه شايستهاي كه ما بعدالطبيعه و حكمت جاويدان آن را مشخص ميسازند قرار گيرد و خداوند بايستي محور اصلي و واقعيت ثابت تلقي شده و ساير هستي مراتبي از آن هستند. آنها علم جديد را روشي براي شناخت جنبههاي معيني از جهان طبيعت و نه همه جنبههاي آن ميدانند و امر نامقدس را در اين علم كانوني ميدانند و بر پايه همين اصل از علم سنتي و جديد، بعنوان علم مقدس و نامقدس تعبير ميكنند.
دكتر نصر معتقد است علم جديد متاثر از جهان بيني مادي است اما در علم سنتي جهان بيني توحيدي حاكم است. بعبارت ديگر در علوم جديد جهان بيني خدا محوري جاي خود را به جهانبيني انسان محوري داد و ملكوت انسان جاي ملكوت الهي را گرفت. مقدس بودن علم از نگاه اسلام به اين دليل است كه علم را جنبهاي از تجلي الهي ميداند و از نگاه اسلامي نبايد اشكال مختلف معرفت جداي از هم پرورش يابد زيرا هر شكلي از معرفت اعم از امور مادي تا عاليترين شكل شناخت ماورائي شناخت حقيقت است و علوم سنتي هستند كه ميتواند بارقه الهي در وجود انسان را نمايان سازد.
دكتر نصردر ارتباط بين علوم بشري و علوم مقدس بيان ميكند كه علوم بشري با الهام از روح الهي بعنان الگوهايي هستند كه واقعيتها را آشكار ساخته و حجابها را برميدارد و انسان را به مقام « مشاهده خداوند در همه جا » ميرساند و امور في نفسه را «في الله» ببينيد. او علوم مختلف از قبيل رياضيات، اختر شناسي را متعلق به نظام مابعدالطبيعه ميداند و معتقد است بايد علوم را براساس جهان بيني مستقل اسلامي مشاهده كرد كه ريشههاي آن در وحي الهي قرار دارد.
مراحل پيشنهادي دكتر نصر براي ايجاد علم دینی
· پايان بخشيدن به نگرش پرستش گرايانه به علم و فناوري جديد زيرا علم، هم دستاورد بشري است (تقويت روحيه خودباوري)
· جهت تدوين جهانبيني اسلامي و مفهوم اسلامي طبيعت باید منابع اسلامي سنتي را از قرآن و احاديث بررسي کرد نه از آثار سنتي مربوط به فلسفه، الهيات و كيهانشناسي (استخراج فلسفه طبيعت از منابع و نصوص ديني و دستيابي به يك جهانبيني اسلامي تاثيرگذار در علوم طبيعي) تا بتوان علوم طبيعي را به علوم طبيعي اسلامي تبديل کرد.
· ايجاد امكان براي دانشجويان مسلمان جهت مطالعه علوم جديد بويژه علوم پايه در عاليترين سطح و انجام تحقيقات علمي با جهانبيني اسلامي
البته اين بدان معنا نيست كه نظام علمي غرب تغيير كند بلكه بايد آن را فرا گرفت و به نقد شالودههاي نظري و مبناي فلسفي و جهانبيني علمي آنان پرداخت زيرا دكتر نصر معتقد است مشكل تعارض و جدال علم و دين در جهانبيني مباني فلسفي است و در اثر تغيير آن مشكل حل ميشود.
· احياي علوم اسلامي سنتي در هر زمان و مكان ممكن بويژه در رشتههاي پزشكي، داروشناسي، كشاورزي و معماري كه وي با اين پيشنهاد به احياي علوم اسلامي نه احياي تاريخ اسلام اشاره دارد تا زمينه اعتماد مسلمانان به فرهنگ خودي بيشتر شود.
· تلفيق مجدد علم با اخلاق از طريق ساختارهاي نظري و شالودههاي فلسفي علم جهت تشكيل علم اسلامي كه منظور وي بيشتر علوم طبيعي است تا علوم انساني
التبه دغدغه دكتر نصر بعنوان نماينده جريان سنتگرايي در خصوص علم مقدس قابل ستايش است و نقد او به علم گرايي و خردگراييِ فقدان معنويت ارزشمند است و نبايد علم بي هدف در مسير غير الهي و انساني حركت كند و بايد براي مشخص كردن هدف علم از مباني متافيزيكي استفاده كرد اما تقدس مورد اشاره آنها مربوط به مباني و اهداف علم است نه خود علم و آيا ميتوان صرف توليد علومي كه در دامان فرهنگي توليد يا رشد می كند آن را مقدس دانست؟
6) مخالفت با مدرنيته:
دكتر نصر مخالف تمدن غرب بوده و آن را شبيه خروسي ميداند كه سرش را بريدهاند و برای مدت کوتاهي به اين سو و آن سو ميرود تا با حركتي سريع جان از تنش خارج شود. او معتقد است تمدن جديد عليرغم همه پيشرفتها گرفتار فراموشي خويشتن است. دكتر نصر مسلمانان را مغلوب تجددگرايي غرب ميداند و ورود جنبشهاي فكري مختلف فلسفي با عنوان « ايسمها» به جهان اسلام آن را دچار چالش كرده است ولي براي غلبه با اين معضل، رويكرد سنت گرايي را مطرح ميكند. او استخراج اصول قطعي و ابدي و جاودان را از فرهنگ سنتي و خودي و مطالعه تطبيقي فلسفه اسلامي و فلسفه غرب را براي نقد كامل فلسفه غرب ضروري ميداند و بايد ميراث معنوي و فكري اسلام را براي انسان غربي معرفي كرد و راه نجات انسان غربي را در تامين نيازهاي معنوي و پناه بردن به عرفان اسلامي ميداند. مخالفت با روشنفكري
در خصوص ديدگاه نصر دربارهي روشنفكران ميتوان به موارد ذيل اشاره كرد:
ü وي را به روشنفكران بدبين كرده است.
ü معتقد است يكي از گرفتاريهاي جهان اسلام اين است كه بسياري از كساني كه خود را روشنفكران دنياي اسلام ميدانند روشنفكران دنياي اسلامي نيستند.
ü اصالتي براي روشنفكران مسلمان و نيمه متجدد قائل نيست و آنها را متفكران غربي درجه دوم ميداند كه مانند پيشينيان خود از محمد عبده گرفته تاثيري در آينده اسلام نخواهند داشت.
از جمله انتقاداتي كه در این زمینه به دكتر نصر وارد است می توان به موارد ذیل اشاره کرد:
ü از منابع درون ديني براي فهم جهان و انسان استفاده ننموده كه در اين اشكال با روشنفكري مشترك است.
ü هم چنين وي يا از آيينهاي شرقي و ديدگاههاي عرفانها بهره گرفته يا سخنان مدعیان حكمت خالده را مورد استفاده قرار ميدهد.
ü در استفاده از آيات قرآن نيز رويكرد تفسيري قرآن به قرآن ندارد و برخلاف علامه طباطبايي مجموعه آيات مرتبط را در نظر نگرفته و غرق شدن در سنت گرايي او را از منبع سنت اهل بيت دور ساخته است.
3- جریان شناسی سنتی روحانیت:
جریان سنتی دربردارنده ی بسیاری از اصول جریان عقلانیت اسلامی است به گونه ای که میتوان جریان عقلانیت اسلامی را زاییده، اصلاح وتکمیل شده ی جریان سنتی دانست.
روحانیت: طلاب دوره مقدماتی، سطح وخارج، مدرسان، مجتهدان ومراجع تقلیدطبق آماردهه ی 80 حدود شصت هزار نفر بوده اند.
کارکرد روحانیت: کارکرد ذاتی روحانیت، تبیین، توجیه، تبلیغ آموزه ها وارزشهای دینی، جهت تحقق عینی دین برای سطوح مختلف مردم و پاسخ به شبهات دینی و دفاع از دین است.
کارکرد موقعیتی روحانیت پذیرش مسئولیت هایی همچون رهبری نظام مدیریت های اجرایی خرد و کلان، قضاوت، نمایندگی مجلس، نمایندگی رهبری در دستگاه ها و نیروهای نظامی و تدریس و غیره به گونه ای که کارکرد ذاتی خود را فراموش نکنند.
به طور خلاصه کارکرد روحانیت عبارت است از:
1ـشناخت و فهم دین از طریق منابع دینی
2ـحفظ و پاسداری از معارف اسلامی
3ـترویج و تبلیغ معارف اسلامی
4-پیگیری ورهبری دراجرای احکام وشعائر دینی درجامعه
جریان شناسی روحانیت: این جریان شناسی به سه گونه تقسیم میشود.
الف- روحانیت ومدرنیته
ب- روحانیت وسیاست
ج-روحانیت ومعرفت دینی
روحانیت ومدرنیته: تعامل روحانیت با مدرنیته در سه شکل قابل ارزیابی است:
الف- جریان روحانیت سنتی حداکثری که شناخت دقیق از مدرنیته نداردوبه حفظ میراث گذشته وجلوگیری از تحول درآن اعتقاد دارد. تکنولوژی را بدعت آخرالزمان وزاید برتمدن انبیا میداند ونیز معتقدندبرای ساختن تمدن نیازی به هیچ گونه تعقل فلسفی وآزمون تجربی نیست ونباید برای پاسخ به پرسشهای دنیای مدرن توجهی داشت وبرای یافتن پاسخ آن تلاشی کرد.
ب- جریان روحانیت سنتی نواندیش که این جریان هم با آموزه ها، میراث گذشته وعلوم سنتی اسلامی وهم با دنیای مدرنیته ودستاوردهای آن آشنایی دارد. برای جلوگیری از استعمارگری وحل مشکل عقب ماندگی مسلمانان تئوری سیاسی اجتماعی ولایت فقیه رامطرح کرده است.
2- روحانیت وسیاست: دونوع واکنش به سیاست داشته اند:
الف- عده ای که سیاست رابخش مهمی از دین اسلام دانسته ومعتقدندروحانتی باید به عنوان مفسرومجری دین به صورت فعال درامورسیاسی دخالت کند. البته این مساله درموردعلمای مختلف شدت وضعف دارد.
ب- گروهی دیگر روحانیتی هستند که حضور روحانیت را در سیاست روا ندانسته وآن را جایز نمیدانند. این گروه دخالت دولت درحوزه را هم روا نمیدانند و حضور روحانیت درسیاست و رسانه های دولتی راحرام میدانند.
3-روحانیت ومعرفت دینی: دونوع رویکرددرموردابعادگوناگون دین وجود دارد:
الف- گروهی از علما ومراجع غلبه ابعاد فردی وعبادی دین رانسبت به ابعاد اجتماعی دین تاکیدمی کنند و از ابعاد اجتماعی و فرهنگی وسیاسی دین سخنی به میان نمی آورند.
ب- گروهی دیگربه ابعاداجتماعی دین بیشتر تاکید دارند ودین شناسی جامعی را به مردم عرضه میکنند.
آسیب های جریان روحانیت سنتی:
این آسیبها به دو مورد تقسیم میشوند.
الف – آسیب کارکرد ذاتی: که عبارتست از فهم غیر روش مندانه وناصحیح وترویج نادرست دین.
ب- آسیب کارکرد موقعیتی: این آسیب مورادی را شامل میشود که به شرح زیر می آید
1-آسیب اصالت دادن به کارکردهای موقعیتی: گاهی روحانی ای درموقعیت خاصی اشتغال دارد درموقعیت خودهضم میشودوکارکردذاتی خودرافراموش میکندوصرفابه مدیریت موقعیت مشغول میشود.
2-عدم تعیین مولفه های دین شناسی سنتی: دردین شناسی سنتی روش ومبانی وباورهای کاملا معین شده وبه طور کامل مشخص وجوددارد.
3- فقدان فلسفه های علوم اسلامی: باید برای تحول اساسی درعلوم اسلامی فلسفه های مضاعف به این علوم یعنی فلسفه علم فقه، فلسفه علم حقوق، فلسفه علم اخلاق و.. . تحقیق وتدوین شود.
4- روشن شناسی دین پژوهی سنتی: روش شناسی هرعلمی جزیی ازفلسفه ی آن علم است. دین شناسی سنتی فاقد رشته روش شناسی علوم اسلامی است این یکی از آسیبهای مهم است. برای کسب معرفت دینی یک ساختار معین ومدون ندارند. روش اجتهاد باتوجه به نیاز درعرصه های حقوق واقتصاد فقط درمبحث فقهی محدود شده است اجتهاد مدتهاست که دررکود بسر میبرد ومجتهدان معاصرکمتر به تحولات موضوعی که توسط علوم جدید کشف میشوند، وقوف می یابند. بدون شک فقه اجتماعی درآینده ای نه چندان دور گرفتار انزوا ومرگ علمی می شود. باید علوم طبیعی دینی وعلوم انسانی دینی شکل بگیرد.
5- فقه محوری به جای دین محوری: یعنی دین فقط به احکام فقهی منحصراست و به سایرعلوم اسلامی کمترتوجه شده است.
6- تجمدگرایی درساختارعلوم اسلامی: یعنی اصراربرشکل وساختار علوم اسلامی یعنی ساختارعلوم اسلامی براساس مقتضیات نیازهای معاصرنیست. از زمان خواجه نصیرالدین طوسی ساختارکلامی مصوب تاکنون ثابت مانده و مسائل جدیدکلامی درساختارجدیدی ارائه نشده است.
7-ابهام و اجمال گویی درمفاهیم دینی: به کارگیری واژگان واصطلاحات فراوان وگسترده مبهم و مجمل درمباحث کلامی ودین شناسی هم یکی از آسیبهاست. درتبیین مفاهیم وواژگان دینی وکلامی کوتاهی شده و در برخی موارداز تعریف هم خودداری کرده اند.
بی توجهی به تحول در حوزه علمیه:
برای پاسخ گویی به نیازهای زمان باید تحول لازم در عرصه های گوناگون صورت بگیرد. نیاز به زبان های خارجی- اصلاح کتب درسی- تجدیدنظر در نظام آموزشی- مطالب غیرضروری و غیرلازم در کتب درسی- فقیه پروری صرف احساس میشود.
4- جریان مکتب تفکیک:
اصطلاح تفکیک را استاد حکیمی مطرح و این جریان را به صورت نظام مند معرفی کرد. روش اصلی دین پژوهی این جریان را می توان تفکیک و جداسازی قرآن و سنت اهل بیت از فلسفه یونان و عرفان و دستاوردهای معرفت بشری دانست.
سه دوره را می توان برای مکتب تفکیک فرض کرد.
دوره نخست دوره مرحوم میرزای اصفهانی و شاگردش مرحوم حلبی است.
دوره دوم توسط شاگردان دیگر میرزای اصفهانی یعنی مرحوم آقا مجتبی قزوینی و میرزا جواد آقای تهرانی شکل گرفت و توسط استادحکیمی معرفی شد.
دوره سوم با تبیین های استاد سیدان شکل گرفت.
محورهای اندیشه جریان تفکیک در دوره اول و دوم:
1- تباین علوم بشری و علوم الهی
2- عقل، حقیقتی نوری و خارج از انسان است که اگر جزء نفس بود، نفس انسان هیچگاه نمی باید غافل از خود می شد.
3- مقصود از عقل در مکتب تفکیک موجودی خارجی و مجرّد از ماده و خارج از حقیقت انسان است.
4- معتقدند که یقینی که از علم حصولی است توان کشف از ذات خود را ندارد. چه برسد به اینکه بخواهد معلومش را آشکار سازد.